در زندگی آنچه که به دانش فرد مربوط میشود اهمیتش به مراتب بیشتر از آن است که به دانش جمع مربوط میشود ، یعنی خودشناسی مهمتر از دیگرشناسی است . نه این که دیگرشناسی اهمیت ندارد از باب الاهم و فالاهم یا به تعبیر دقیق ترش الاهم و فالمهم ما باید بدانیم که خودشناسی مقدم بر دیگرشناسی است.
بنابراین ما عینک مان را یا ذره بین مان را و خلاصه وسیله شناختن مان را بجای این که دائماً روی دیگران بگذاریم تا دیگران را بشناسیم باید معطوف به خودمان بکنیم و به خودآگاهی برسیم هرچه شما خودتان را بیشتر بشناسید در زندگی موفقتر هستید تا این که از خودتان هیچ دانشی نداشته باشید و دیگران را بشناسید.
سعدی در گلستان میگوید که به منجمی که تمام احوال عالم و آدم را میدانست خبر دادند که زنت در خانه به تو خیانت کرده است. یعنی وارد خانه شد و دید زنش با مرد دیگری همبستر شده است . با جزع و فزع از خانه آمد بیرون و به تعبیر متعارف سعدی صاحب دلی بر او بگذشت و گفت که تو که در خانه خودت نمیدانی چه خبر است چه سودی دارد که بدانی در آسمان ها چه خبر است؟
آدم باید بداند در خانه خودش چه خبر است! خانه ما وجود خود ماست! اگر من شما را بشناسم ، ایشان را هم بشناسم ، آن خانم و آن آقا را هم بشناسم اما به خودآگاهی نرسیده باشم ، نقاط قوت خودم را ندانم ، نقاط ضعفم خودم را ندانم ، امکان های خودم را ندانم و محدودیتهای خودم را ندانم ، قدر و اندازه علم خودم را ندانم، قدر و اندازه قدرت خودم را ندا نم ، از آن طرف از ضعف و قوت اراده خودم خبر نداشته باشم که چقدر من سست اراده ام و چقدر قوی اراده هستم.
حالا همه چیز را راجع به آقای دکتر فلان و خانم مهندس فلان بدانم ، آنچه که مهم است این است که این قدر عرفا تأکید می کرده اند ، حکما تأکید می کرده اند ، فرزانگان تأکید می کرده اند و بنیانگذاران ادیان و مذاهب تأکید می کرده اند ، میگفتند که انفع المعارف ، به تعبیر علی بن ابیطالب، معرفه النفس ، نافعترین دانش خوددانی است. سودمندترین شناخت خودشناسی است.
چون این را باید بدانید که زندگی ما با خودشناسی ماست که سامان بهتر پیدا میکند. خُب حالا همه علومی که ما را به خودمان میشناسانند مقدم بر علومی هستند که دیگران را به ما میشناسانند و ما باید به این نکته توجه بکنیم. اما اگر دقت کنید ما آنقدر که در باب سوسیالیسم و لیبرالیسم و دموکراسی و نظم نوین جهانی را بلدیم اما عواطف خودمان را نمیشناسیم.
من واقعاً به شما می گویم ما از هر دانشجویی در هر دانشگاهی یا هر فردی در کوچه و خیابان راجع به سوسیالیسم بپرسیم می گوید بله تاریخچه سوسیالیسم این است و اول سوسیالیست کی بوده و سوسیالیست ها فرقشان با فاشیست ها چی بوده ، سوسیالیست های افراطی ، سوسیالیست های معتدل ، سوسیالیست های بزرگ را می شناسد. اما اگر از یک کسی بپرسند که اولین بار چه کسی کشف کرد که انسان عاطفه هم دارد؟ کی کشف کرد که ما چند تا عاطفه داریم؟ عاطفههای اصلی چند تا است؟ اگر از شما بپرسم که مکاتب فلسفی اصلی قرن بیستم چند تاست؟ فوری می گویید سه تا مکتب فلسفی در قرن بیستم وجود دارد.
این ها را می شناسید اما اگر بپرسم چندتا عاطفه اصلی در وجود شما هست ؟ عاطفه های اصلی چندتاست؟ هیچ کس نمی داند که چند تا عاطفه داریم! اصلا عاطفه شناسی را چه کسی باب کرد در عالم؟ چیزهایی که به خودم مربوط می شود را نمی دانم!
اگر به شما بگویم که نظم نوین جهانی را چگونه باید درست کرد هزار و یک پیشنهاد شما دارید اما اگر بگویم سستی اراده را چگونه میشود درمان کرد؟ من یک آدم سست ارادهای هستم اراده میکنم مسواک کنم ولی نمیکنم. اراده میکنم که هیچ کاری را به فردا نیندازم ولی دائماً کارم را به فردا میاندازم. راه درمان سستی اراده را بلد نیستیم اما راه تأمین نظم جهانی را بلد هستیم ، تنظیم بازار ، اقتصاد آزاد را بلدیم یعنی آنچه به جمع مربوط میشود را میدانیم اما مطلقاً در آنچه به خودمان مربوط میشود ورودی نداریم.