فیلم dogville ادبی ترینفیلم تاریخ سینماست یعنی زبان فیلم بسیار به زبان ادبیات نزدیک است و شما هنگام دیدن فیلم حس می کنید که در حال خواندن یک رمان هستید. همانطور که نویسنده، رمان خود را به چند فصل تقسیم می کند لارنس فون تریه هم داگویل را در نه بخش و یک مقدمه روایت می کند
هر بخش دارای عنوانی است که در حقیقت خلاصه داستانش را بیان می کند.همان طور که هر رمان یک راوی یا دانای کل دارد، داگویل نیز دارای یک راوی است که در قسمت هایی از فیلم به روایت داستان می پردازد، راوی داستان حتی به بیان احساسات و افکار درونی شخصیت ها و توصیف صحنه ها می پردازد
صدای راوی بسیار دلنشین است و داستان را به زیبایی روایت می کند، طوری که شما نه تنها از صحبت های او خسته نمی شوید و آن را اضافه نمی دانید بلکه آرزو می کنید که او قسمت های بیشتری از داستان را روایت کند
کارگردان برای اینکه داستان را روایت کند دست به کار جالبی زده تمام فیلم در یک استودیو در سوئد فیلمبرداری شده
داگویل شهری است که خانه های آن دیوار ندارند و به جای دیوار روی زمین استودیو با رنگ سفید خط های فرضی کشیده شده. بین این خانه های فرضی روی زمین اسم خیابان ها را نوشته اند
dog شهر یک معدن فرضی هم دارد که در واقع تنها چند تکه چوب بیشتر نیست. حتی شهر یک سگ به اسم موسی دارد که روی زمین کشیده شده است و کنارش نوشته شده است
به این ترتیب همه چیز در داگویل فرضی است به جز آدم های شهر. نبودن دیوارها موجب می شود که ما درآن واحد بتوانیم تمام مردم شهر را ببینیم
dogville شهر کوهستانی در ایلات متحده است که جمعیت آن بسیار کم است و مردم شهر انسان های ساده اند که به کار خودشان مشغول هستند. تا اینکه در یک شب دختری به نام گریس که از دست تعدادی گانگستر در حال فرار است به این شهر پناه می برد
روز بعد ساکنان داگویل در یک نشست همگانی به ماندن گریس رای می دهند به این شرط که او بتواند در طی دو هفته همدردی آنها را جلب کند. گریس به یکایک خانه های شهر می رود، در کار روزانه به اهالی کمک می کند. به مدت یک فصل او در داگویل روزگار را به خوشی می گذراند، و حتی به ازای کاری که می کند مزد می گیرد. در این میان به تام دل می بازد. تام هم به ظاهر عاشق اوست
اول تابستان پلیس از راه می رسد. آنها به جستجوی گریس هستند. با آمدن پلیس مردم داگویل نگران می شوند. از نو در یک نشست همگانی رای می دهند که هر چند گریس می تواند همچنان در داگویل بماند، اما به دلیل خطری که از سوی او متوجه اهالی ست، می بایست سختکوش تر باشد و مزد کمتری بگیرد
کم کم گریس مورد آزار قرارمی گیرد و زن ها از او مثل یک برده کار می کشند ومردها او را وسیله هوسرانی خود می کنند. دست آخر او را مانند یک سگ به زنجیر بسته و همچنان از جسم، زنانگی و نیروی کار او بهره می گیرند
dogville غرور گریس و شخصیت او را می خورد. تا اینکه تام، گریس را به گانگسترها لو می دهد. ولی وقتی گانگسترها وارد شهر می شوند متوجه می شویم که رییس گانگستر ها در واقع پدر گریس بوده و دخترش برای اینکه شریک جنایات او نباشد از دستش فرار کرده. به این ترتیب ورق برمی گردد و قدرت به او می رسد.
گریس که مردم او را از دختری مهربان به یک سگ تبدیل کرده اند، دندان های خود را به مردم داگویل نشان می دهند و انتقام سختی از آنها می گیرد.
dogville تنها در موردیک شهر کوچک نیست بلکه در مورد کل جامعه امریکا یا حتی کل جامعه بشری است. گریس نماد طبقات پایین جامعه و انسان هایی است که قلب های پاک دارند و از فداکاری و کمک به دیگران هراسی ندارند
مردم شهر نماد طبقات متوسط ویا حتی بالای جامعه (و شاید هم کشورهایی مثل آمریکا) هستند که تنها به خود و زندگی شان (یا منافع ملی خودشان) می اندیشند و دور خود دیوارهای فرضی کشیده اند
این دسته با سگی خود انسان ها بی پناه مثل گریس را استعمار می کنند و فکر می کنند آدم های ضعیف برای خدمتبه آنها خلق شده اند و با رفتار های خود آنقدر به آنها فشار می آورند تا آنها به سگ هایی درنده تبدیل کنند
این فیلم به ظالمان هشدار می دهد که اگر روی قدرت به دست این افراد بیافتد انتقام انها سخت خواهد بود و این سگ ها که خود تربیت کرده اند به جان آنها خواهند افتاد
می بینیم که آدم های شر روی زمین افتاده اند و تبدیل به خط هایی فرضی تبدیل شده اند و موسی سگ شهر که فقظ یک نقاشی روی زمین بود تبدیل به یک سگ واقعی شده و شروع به پارس می کند.
وای به روزی که انسانیت بمیرد و سگ ها جای انسان ها را بگیرند.
داگویل فیلمی بسیار زیباست که فون تریه روی ثانیه، ثانیه آن کار کرده به طوری که مثلا در آخر فیلم ما متوجه می شویم چرا اسم فیلم رداگویل یا روستای سگ است.
در آخر توصیه می کنم حتما تیراژ پایانی فیلم را ببینید که بسیار با معنی و در واقع کامل کننده فیلم است
فیلم dogville رمان تصویری نه فصلی است که توسط لارس فون تریه دانمارکی و بر اساس نمایشنامهای عمیق و فلسفی از برتولت برشت ساخته شده است. نمیدانم فون تریه چه بلایی بر سر نمایشنامه آورده اما نتیجه شاهکاری مثال زدنی است
فیلمی که بار هرمونتیکش بر ساختار فرمالیستیاش میچربد و میکوشد انسان را و تنها انسان را در موقعیتی قائم به خلقت و سرنوشت نقد کند.
فیلم dogville حرفهای بسیاری داردو بهتر است برای تحلیل آن ابتدا لایههای داستان ورق بخورد تا بتوان در خلال مسائل پیچیده مطرح شده به نتیجه گیری مطلوبی دست یافت
داگویل نام روستایی در قلب کوهستانهای امریکاست اما این اهمیت ندارد، بحث امریکا یا قومیت یا ملت خاصی نیست، مسئله مورد نظر جامعه بشری است.
این گونه نیست
این جامعه به ظاهر متمدن و انسانزده از داخل در حال انزوال و پوسیدن است. معنی لفظی داگویل هم «سگدانی» یا «شهر سگها» است از این رو داستان از یک باغوحش شروع میشود که حیوانهای آن دوپا دارند و ناطق هستند
گریس (با بازی نیکول کیدمن) که نماینده موهبت الهی، پاکی و صداقت است به عنوان یک هدیه تصادفی به این جامعه تقدیم میشود، اما انسان آزمند و وحشی با او چه میکند؟ آنها خود را و از پی آن صداقت و افتخار بشری را به لجن میکشند و فون تریه به خوبی نشان میدهد که آدمی بخت خود را ویران کرده و رعایت و نگهداری حدود و موازین انسانی در قاموسش نیست
این البته فینفسه چیز جدیدی نیست اما نحوه ارائه آن تغییر کرده است. از طرفی در این جامعه پرآشوب آیا واقعاً کسی وجود ندارد که سرش به تنش بیارزد؟ فون تریه ما را گمراه میکند و ابزار این کار تام است
تام سنبل آدمهایی است که ارزشها را یا میشناسند و یا وانمود میکنند که میشناسند و در میدان عمل تهی و پوشالی هستند. عشقی که بین او و گریس ایجاد شده تلویحاً عشق انسان وارسته به ارزشهاست اما همین انسان وقتی منافع را در خطر میبیند ارزشها را زیر پا میگذارد و از روی غریزه عمل میکند
گویی بدبینی فون تریه (یا برشت لبه تیزی دارد که نشان میدهد جامعه بشری تمام شده و اگر خوب وجود داشته باشد از روی اراده و پنداری غریزی و قهقرایی است. درمانی وجود ندارد و هرچه هست پلیدی است.
آدمهای فیلم ابتدا خود را منزه جلوه میدهند؛ همان چیزی که تک تک ما در برخوردهای اولیه انجام میدهیم و از بیان حقایقی تلخ درباره شخصیت خود ابا داریم. با پیشبرد داستان، آدمها کمکم چهره عوض میکنند و دیو درونیشان از پیله اختفا و دورنگی بیرون میآید و در انتهای فیلم متوجه میشویم که حقیقتاً در یک سگدانی زندگی میکنیم. بعد از تماشای فیلم انسان از خودش منزجر میشود و اولین سوال این است که ما کدامیک از این آدمهای به استحاله رفته هستیم؟
خانهها و خیابانها با خطوط سفید مشخص شدهاند و فیلمبرداری در اغلب سکانسها دستی و روی شانه است. این که صحنههای فیلم شبیه تئاتر است و دیوار و پنجره انتزاعی هستند و دیده نمی شوند چه دلیلی دارد؟ قطعاً فون تریه قصد نداشته یک تلهتئاتر یا به عبارتی سینماتئاتر تولید کند
این کار از روی عمد و به درستی انجام شده است. فونتریه میخواهد بیننده در جای خدا نشسته باشد و از چشم یک الهه به وقایع بنگرد و تحلیل بکند. دلیلش این است که دیوارهای نمیتوانند جلوی دیدگان خداوند را بگیرند و او طبق اعتقاد همه ادیان توحیدی «ناظر بر اعمال انسانهاست.» پس، ما دیوارها و حتی درختان و مناظر اطراف شهر را نمیبینیم
یکی از سکانسهای نمادین و عجیب فیلم جاییست که شهروند کور در خانه نشسته و گریس پنجره را باز می کند و در پشت پنجره هرچه هست نور و جنگل است
این سکانس به طور استعاری نشان میدهد که انسانهایی که نمیبینند بیشتر به طبیعت و خاستگاه خود نزدیکترند و آنهایی که چشم دارند تنها نظر بر منظر پلیدیها انداختهاند. هرچند که با بسته شدن پنجره او لامسه را جایگزین بینایی میکند و به جای دیدن زشتیها آنها را لمس مینماید
پدر گریس (با بازی جیمز کان) نماد خود خداست، آن پروردگاری که جبار است و انسانها را به خاطر زیر پا گذاردن درستی و صداقت مستحق عقوبت و عذاب میبیند. دیالوگهایی که بین گریس و پدرش رد و بدل میشود نشاندهنده این واقعیت است. در اینجاست که به قدرت لایزال پدر گریس و اینکه همه چیز بر اساس تصمیم و اراده او میتواند تغییر و دگرگونی داشته باشد میتوان پی برد
هرچند فیلم از نظر جامعهشناسی نیز قابل تامل است و به خوبی نشان میدهد که محیط و ناهنجاریها چگونه میتوانند بر انسان در درجه اول و ارزشهای او در درجه دوم تاثیرات منفی داشته باشند. در انتهای فیلم همه آدمهای بدکار به مجازات میرسند و به جز یک سگ هرموجود زندهای که در داگویل وجود دارد کشته میشود. این سگ با خطوط سفید روی زمین نقاشی شده و در کل فیلم تنها صدایش را میشنویم اما در سکانس انتهایی این نقاشی بر یک سگ واقعی فید میشود؛ استعاره از اینکه وقتی شرارت از بین میرود حقیقت و درستی رنگ میگیرد و حیات پیدا میکند.
انسانی که نمیبایست خود را فراموش بکند و همواره از خالق خود بهراسد. البته توجه به خدا که در فیلم مشهود است از اعتقادات کارگردان نشات گرفته است؛ کما اینکه میدانیم فون تریه مذهبگرا و کاتولیک است. این روز واقعه و رستاخیزی که در داگویل به نمایش درآمده قصد دارد نقش عقوبت و مجازات را دو چندان کند این کار به خوبی به انجام رسیده است.
فیلم dogville فلسفه خلقت و زندگی است و اصالت غریزه را نکوهش میکند. در انتهای فیلم تنها یک سوال باقی میماند، چه درمانی برای این بیماری فلسفی-اجتماعی وجود دارد؟ فون تریه جواب را به عهده ما گذارده است
داگویل فیلمی ناتورالیستی و ارزشمدار است و نوعی دلسوزی برای جنس انسان را نیز در زمینه دارد. باید فونتریه را برای دقت در میزانسن، نور، دکوپاژ و بازیها تحسین کرد. باید کوشش کرد که سرنوشت داگویل برای دنیای واقعی ما (یا داگویل واقعی) تکرار نشود. به امید آن روز
برای خواندن تحلیل روانشناسی فیلم دیگران بر روی لینک زیر کلیک کنید